خاک تربت
گر بخواهم خانه ات ویران کنم
این نباشد عشق و آن باشد هوس !
عشق هر روز لاغر و رنجورتر از دست ما
آخرش او مثل ما آب می شود !
کار او آواره گی ... چرت زدن
تکیه او به باد هم می شود .
او که چون ماری چنبر زده است
زهر خود را به تنم می ریزد
گر هزاران بار هم نیشم زند
جام او با دست من پر می شود .
هر کسی نوشد از این جام و شراب
آتش خفته درونش بیداراز دست عشق !
آن کسانی که همیشه سر به تربت میزنند
خاک مرگ زندگی را هر زمان می بوسند .
گر بخواهند تاسعادت را به چنگ دل زنند
با همان تربت بسایند جام مستی ... عشق را !
***
+
کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱۱:٢۳ ب.ظ ; ۱۳٩٠/۱۱/٦